کتابخوانها با رابرت سرویس آشنا هستند. سرویس یک مورخ انگلیسی بسیار مشهور است که به واسطه کتابهای عالمانه و موشکفانهاش در مورد تاریخ روسیه و شوروی شناخته شده است. در واقع برای بسیاری او یک نماد تاریخنگاری محققانه است. تاریخنگاری محققانه و متکی بر کشف و استناد به مدارک او، درست در مقابل تاریخنگاری نهچندان علمی و مبتنی بر جانبداری ایدئولوژیک و با تکیه بر قولهای شفاهی ما قرار دارد.
به هر ترتیب مطلع شدم که نشر بوی کاغذ یا بوکا، یکی دیگر از کتابهای رابرت سرویس را منتشر کرده است. کتابی با نام انقلاب روسیه. این کتاب البته سال ۱۳۹۶ منتشر شده بود و کتاب تازهای محسوب نمیشود، اما من از چاپ آن مطلع نبودم. (این یکی را استثنائا نشر ثالث و بیژن اشتری منتشر نکرده!)
کتاب، زیادی مفصل نیست و تنها حدود ۱۵۰ صفحه دارد. به جذابیت کتابهای دیگر سرویس نیست، اما باز در بازار کتاب ایران در مورد انقلاب ۱۹۱۷ اطلاعات جالبی و چکیدهای در خود دارد.
در بدو امر ممکن است تصور کنیم که این موضوعی تکراری و نخنما شده از فرط وجود کتابها و مستندها و مقالههاست. اما واقعا جای یک کتاب به سبک سرویس در این میان خالی بود.
این کتاب را رابرت سرویس در سال ۱۹۹۹ و قبل از انتشار کتابهای مشهور لنین، استالین و تروتسکی نوشته بود.
در این کتاب وقایع روسیه را از سال ۱۹۰۰ تا سال ۱۹۲۷ مرور میکنید. پادشاهی رومانفها پیش از ۱۹۰۵، مشکلات اقتصادی روسیه پیش از سال ۱۹۱۴، بیثباتی سیاسی پس از آن، ویرانی در پی جنگ در سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷، فروپاشی دولت، انقلاب فوریه ۱۹۱۷ ، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷۷ درماندگی اقتصادی و نظامی روسیه در سالهای ۱۹۱۷ و ۱۹۱۸ مقاوت در برابر بلشویسم، حزب و نظام سیاسی در سالهای ۱۹۷ تا ۱۹۲۷ و در نهایت وضعیت مسکو و جهان در سال ۱۹۲۷ همگی در این کتاب شرح داده شدهاند.
.
نسخه چاپی کتاب از طریق فروشگاه بوکا (اینجا) و نسخه الکترونیکی از طریق سایت طاقچه (اینجا) قابل تهیه است.
.
پیشگفتار کتاب:
انقلاب روسیه زلزلهای سیاسی ایجاد کرد. در فوریه ۱۹۱۷ پادشاهی رومانفها متزلزل شد و در ماه مارس سقوط نمود. این خود به تنهایی در پهنه گیتی حادثهای شگرف به شمار میآمد. روسیه در کنار متحدان خود درگیر جنگی بزرگ علیه نیروهای محور بود. دولت موقت، ائتلافی ناپایدار از لیبرالها و سوسیالیستها که جانشین امپراتور نیکلای دوم و هیئت وزیران او شدند، همگان را برخوردار از حقوق مدنی اعلام کردند و مسئولیت دفاع ملی را خود به عهده گرفتند. نهایت کوشش آنها این بود که در ماههای تنشهای سیاسی و سرگشتگی بتوانند دوام بیاورند. سرانجام در ماه اکتبر به قدرت گرفتن ولادیمیر لنین گردن نهادند. اهمیت این انقلاب از انقلاب نخستین بیشتر بود. حزب بلشویک به خلاف وزیران سوسیالیست در کابینه موقت به گونهای از سوسیالیسم متعهد بود بسیار رادیکالتر – و به همین دلیل بلشویکها خود را کمونیست نامیدند تا از رقیبان احتیاط کار خود متمایز باشند. دهها سال آشوب و سازماندهی تشکیلاتی در اروپا و آمریکای شمالی دولتی منحصرأ سوسیالیستی ایجاد نکرده بود. بلشویکها خود را پیشگام نیروهای دگرگونی طلب انقلابی در روسیه دیدند.
اگر آنچه رخ داد به کنشهای خیابانی پتروگراد در ۲۵ اکتبر منحصر میشد، تنها توجه زودگذر مردم را در سراسر گیتی جلب میکرد. ولی ظرف چند هفته شهرهای بزرگ صنعتی امپراتوری روسیه به دست بلشویکها افتاد. فرمان دگرگونیهای مناسبات اجتماعی صادر شد. «گذار به سوسیالیسم» در دستور کار قرار گرفت و بلشویکها برای تحقق آن دیکتاتوری اعلام کردند. شاید کسی در کشورهای خارج یا حتی در خود روسیه انتظار نداشت حکومت بلشویکها بتواند زمانی طولانی دوام بیاورد. حتی رهبران بلشویک فکر نمیکردند بتوانند به تنهایی پس از انقلاب دوام بیاورند. امیدوار بودند «یک انقلاب سوسیالیستی در اروپا» نجات بخش آنها شود. اگر چه برنده جنگ داخلی شدند، ولی قدرت گسترش انقلاب به بقیه کشورهای اروپایی را به دست نیاوردند. ضمن کوشش برای استحکام بخشیدن به رژیم خود، دریافتند که نمیتوان یک شبه جامعه روسیه و اقتصاد آن را دگرگون کرد. ولی به خاطر آغاز کردن دگرگونی به خود میبالیدند. خود را برای جوامع سوسیالیستی افراطی در هر کجای دنیا که باشد، نمونه قابل تقلید معرفی کردند. آنها داشتند جامعهای نوین را در امپراتوری پیشین بنا مینهادند که در مسیر تجددی بهتر و جدیدتر بود. «تاریخ» با آنها بود.
این بود نگرش کمونیستها و طرفداران آنها به انقلاب روسیه و دستاوردهای آن. لنین قهرمان آنها بود. حتی بسیاری کسان که کاستیهایی در نظریه و عمل کمونیستی میدیدند، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را از دید کمونیستها داوری میکردند. حقوق خلق سزاوار برتری دادن به فردگرایی و منافع مالی خصوصی فرض میشد. آزادی سیاسی چه سودی دارد اگر غذا، دارو، آموزش و پرورش و سرپناه را برای همگان تضمین نکند. مفسران چند نسل تا زمان فروپاشی کمونیسم در اتحاد شوروی در ۱۹۸۹–۱۹۹۱ اصرار داشتند که باید به نظام شوروی فرصتی دوباره داد.
در قضیه دفاع هیچگاه اجماعی به دست نیامد. از انتشار نخستین خبر مصادره قدرت در ماه اکتبر سیاستمداران و روزنامه نگارانی بودند که فکر میکردند روسیه شوروی تهدیدی است برای دنیا. آزاداندیش سرشناس روسی پاول میلیکوف با عباراتی مشابه بلشویکها را نکوهش کرد. وینستون چرچیل آنها را بوزینه خطاب میکرد و خواستار خفه کردن بلشویسم در نطفه شد. هنگامی که متفقین نیروهای خود را از روسیه و اوکراین فراخواندند بسیار دلسرد شد. برخی از نویسندگان نسبت بالای یهودیان عضو کادر رهبری در حزب بلشویک را برجسته کردند. از نظر آنها انقلاب اکتبر نتیجه تبانی یهودیان علیه ارزشهای مسیحیت بود – و این ایده به بنیان ایدئولوژی و تبلیغات حزب نازی آدولف هیتلر تبدیل شد. منتقدان اتحاد شوروی سرانجام نظر دادند که سیستم فراگیر ندامتگاه گولاگ در اردوگاههای کار اجباری موردی تصادفی نبوده، بلکه نتیجه گریزناپذیر رژیمی متعهد به دیکتاتوری و ترور بوده است. تغییر حکمرانی شوراها، به ویژه پس از مرگ ژوزف استالین در سال ۱۹۵۳، مانند حشرهای بود در دام کهربای ایدئولوژی و کردار لنین و رهبران انقلاب ۱۹۱۷. در چنین حالتی رژیم اصلاح پذیر نبود، باید سراپا نیست میشد.
طیفی از تجزیه و تحلیلهای انقلاب روسیه میان نهایت تأیید و وازنش قرار گرفته بودند. یکی از نخستین نظرها این بود که حزب بلشویک فرزند نامشروع سوسیالیسم اروپایی است که شدیدا از ویژگیهای محیط روسیه متأثر شده است. مارکسیست استرالیایی اتو بوئرا از این نظریه استقبال کرد، اگر چه از به کار بردن این اصطلاح پرهیز کرد. رهبر منشویک هایولی مارتوف و نویسنده مارکسیست آلمانی کارل کائوتسکی رژیم شوروی را فرآورده مشترک فرهنگ عقب مانده جامعه و رهبری روشنفکران بداندیش میدیدند. با وجود این، ضمن نپذیرفتن رژیم شوروی، به نیاز مبارزه برای میانه رو و متمدن کردن آن اصرار میورزیدند [۴۸، ۵۰]. همچنین عقیده داشتند که بلشویکها خواهی نخواهی سوسیالیستی هستند از نوعی دیگر. همه سوسیالیستها با این نظر موافق نبودند. بسیاری از آنها نمیپذیرفتند که بلشویسم، با آن اشتیاق به دیکتاتوری سیاسی، ربطی با روح سوسیالیسم داشته باشد، در نظر آنها، بلشویکها به اعتبار سوسیالیستها در سراسر گیتی لطمه زدند. تعجبی ندارد که این وضع به جنجالهایی گیجکننده منتهی شد. بلشویکها اصرار داشتند خود را سوسیالیست و کمونیست بنامند؛ دشمنان سوسیالیست آنها این استحقاق را حتی در ناچیزترین مورد به چالش کشیدند.
نیکلای بردیااف تجزیه و تحلیلی از «لونی» دیگر مطرح کرد و گفت اتحاد شوروی اساسا نظمی نوین یا سوسیالیستی نبود بلکه آخرین دگردیسی روسیه پیشین بود. لنین جانشین تزار و مارکسیسم جایگزین مسیحیت ارتدوکس شد و ساز و کارهای ستمگری کاملا شناخته شده در گذشته روسیه حفظ گردید. همزمان نیکلای تروتسکوی” و آنها که خود را آسیایی- اروپایی مینامیدند، گونه دیگری از چنین تفکری را پیشنهاد کردند. آنها عقیده داشتند که روسیه همیشه آمیزهای بوده است از آسیا و اروپا و نتیجه گرفتند که بردیااف از روی سادگی از بلشویکها خواستار در پیش گرفتن طریق اعتدال شد. تروتسکوی باور داشت که شیوههای سختگیرانه حکومتی برای پاسداری از سرزمین و ثبات سیاسی کشور لازم و ضروری بوده است.
بیگانگان هم پس از دیدار از روسیه به بگومگوها پیوستند. برتراند راسل و اچ. جی. ولز در سال ۱۹۲۰ به مسکو سفر کردند؛ افسرده حال از گرایش بلشویکها به خشونت مراجعت کردند ولی تحت تأثیر صداقت در مقصود حزب قرار گرفتند. چند نفر از مسافران اعتقاد داشتند بلشویسم در نظریه و عمل کابوسی زنده است . سایرین از قبیل جان رید و ماکس ایستمن نسبت به بلشویکها گذشت نشان دادند و از ابتدای دهه ۱۹۳۰ که دستاوردهای شوروی در حیطه آموزش و پرورش همگانی و رشد اقتصادی تأثیری مثبت در سراسر گیتی گذارده بود، ارزیابی مساعد رواج یافت. اتحاد شوروی به عنوان نمونه آرمانی نوینسازی که میتوانست در سایر نقاط گیتی هم تقلید شود، مورد ستایش قرار گرفت. والتر دورانتی، سیدنی و بئاتریس وب و جرج برنارد شاو شهادتهای عینی تحسین آمیزی عرضه کردند .
صلاحیت نامیدن استالین به عنوان دموکرات و قهرمان دادگری تأیید شد. آمار اقتصادی او را ستودند و دستگیری و کشتن مخالفان را نادیده گرفتند. همچنین ویژگیهای حکومتی را که لنین و بلشویکها در انقلاب اکتبر پایه گذاری کرده بودند، در سیاستهای استالین مشاهده کردند. پناهندگان روسی قبلا گونههایی متفاوت از این نوع تفسیر و تأویل را بیان کرده بودند. گروه «تغییر نشانههای مرزی» به ریاست نیکلای اوستریالف از مرکز پناهندگان در شمال چین استدلال کرد که حزب بلشویک به خاطر یکپارچه کردن سرزمینهای روسیه و برقراری نظم سزاوار ستایش است و استدلال میکرد پایه گذاری پیشرفت اقتصادی هنگامی میسر است که کمونیستها ایدئولوژی خود را رها کنند و به منافع کشور اولویت بدهند.
پیش از جنگ جهانی دوم پژوهشگران حرفهای به پژوهشهای تجربی اندکی درباره انقلاب روسیه دست زدند. تاریخ نویسان ساکن در محدوده اتحاد شوروی به دست دولت سانسور میشدند. آنها از پرداختن به موضوعات حاد درباره طبقه کارگر منع شدند؛ به هر صورت برخی از آنها در سال ۱۹۲۰ دست به چنین کاری زدند و نوشتههایی بخردانه درباره روستاییان منتشر کردند. حتی در خارج از شوروی گزارشهای آکادمیک هم سست و سرسری بود. تنها چند استثنا وجود داشت. بنیاد کارنگی بودجه پژوهشهای پیشتاز در مورد روسیه را در جنگ جهانی نخست منهای انقلاب به وسیله پناهندگان تأمین کرد. موریس داب پژوهشگر دانشگاهی و کمونیست انگلیسی نخستین اثر مستدل درباره تاریخ اقتصادی را نوشت که یک دهه از زمان مصادره قدرت در ماه اکتبر را پوشش میداد.
بیشتر رویداد شمارها در خارج از محیط دانشگاه تهیه شد. گزارشگر آمریکایی و… چمبرلن شرحی مبسوط و تأثیر گذار از سالهای انقلاب تدوین کرده است.نوشتههای نسبتا جدی را شرکت کنندگان برجسته در فعالیتهای سیاسی ۱۹۱۷ قلمی کردند. آنها به لژیون شکست خوردگان تعلق داشتند: منشویکها، سوسیالیستهای انقلابی، دموکراتهای مشروطه خواه و لئون تروتسکی. آنها خاطرات و مجموعه اسناد در دسترس خود را هنگامی که به صورت پناهنده یا اخراجی در باختر بودند به دقت وارسی کردند و در نتیجه انباشتی از نوشتهها به وجود آمد که برای نسلهای بعد این امکان را به وجود آورد که خود نتیجهگیری کنند، حتی اگر به فلسفه مشابه با فلسفه نویسنده وابسته نبودند.
از قضا تروتسکی، یکی از رهبران کمونیست که استالین وی را از اتحاد شوروی تبعید کرد، مشکلات کمونیسم در روسیه را ناشی از عقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی میدانست که از امپراتوری روسیه به ارث برده بود و این استدلال به مقیاسی وسیع مورد استقبال قرار گرفت. تروتسکی همچنین استدلال کرد که یک قشر اداری ضدانقلاب به رهبری استالین در اواسط دهه ۱۹۲۰ امور شوروی را به دست گرفت . منشویکها از همان آغاز ادعا میکردند تمام رهبران بلشویک – و خود تروتسکی هم – بدون تردید در ناکامیابی کوشش در انتخاب راه میانبر برای ساختن اجتماعی هماهنگ و بهروز در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سهیم بودند. نوشتههای تروتسکی، اما، خواهان بیشتری داشت و برداشتهای او درباره دلایل شکست رهبری کمونیستها در رسیدن به هدفهای انقلابی خود نقشی ماندگار بر پنداشت باختر بجا نهاد.
تنها پس از جنگ جهانی دوم بود که نویسندگان باختر راه مخصوص به خود را برگزیدند. گروهی بودند «متفرق». ایساک دوشر وای. کار جزء گروه سیاسی چپ بودند که رژیم اولیه شوروی را کم و بیش تأیید میکردند. مخالف این دو لئونارد شاپیرو و رله فاینساد بودند که باور داشتند انقلاب اکتبر یک فاجعه تمام عیار برای نژاد بشر بود. با شدت گرفتن جنگ سرد دولتها برای بنای مؤسسات پژوهشی تأمین بودجه کردند تا مطالعات روسیه را به امید نشان دادن بیعدالتیهای کمونیسم شوروی آغاز کنند. اعتقاد غالب این بود که لنین و بلشویکهای او شیوهها و آیینهای کنترل تام را ابداع کردند که نه تنها احزاب کمونیست بلکه احزاب راستگرای افراطی، به ویژه هیتلر و رایش سوم هم از آنها اقتباس کردند. همین ایده کانونی شد برای نظریههای خودکامگی دشمنی میان چپ و راست این واقعیت را پنهان کرد که هر دو طرف پذیرفته بودند خط مشیهای سیاسی متعالی نیروی محرک تمام تغییرات در امپراتوری روسیه و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.
رهبران و سیاستهای کرملین تا سالهای دهه ۱۹۷۰ غرق در این تفکر بودند. در همین هنگام هم برای تاریخ نویسان نسل جوان این سؤال پیش آمد که آیا برای محاسبه چگونگی تغییر امور دولت و جامعه فراگیر تمرکز بر سیاستهای متعالی کافی خواهد بود. گونههای تجزیه و تحلیلهای نو اهمیت یافت: تاریخ از اعماق» و «تاریخ اجتماعی». تعداد پژوهشها به سرعت رشد کرد. رونالد سانی به بررسی غیر روسیها پرداخت. این قلم به حزب بلشویک در نواحی رسیدگی کرد. دایان کوئنکر و استیون اسمیت درباره کارگران کارخانههای پتروگراد و مسکو در سال ۱۹۱۷ پژوهش کردند. اورلاندو فیگز با دقت فراوان روستاییان ناحیه ولگا را بررسی کرد. پژوهش تاریخی بیش از آنچه نویسندگان سالهای اولیه پس از جنگ عرضه کرده بودند بر چارچوبی همه جاگیرتر متمرکز شد. در حدود همین زمان کوششی شد تا نشان داده شود چنانچه تروتسکی یا شاید – بنا به قول موشه الوین و استیون کوهن – نیکلای بوخارین به جای استالین پیروز تلاش جانشینی لنین میشد که خود در سال ۱۹۲۶ درگذشت، یک نمونه حکومت انسان دوستانهتر در پایان دهه ۱۹۲۰ زمام امور شوروی را در دست میگرفت. این رویکرد سنتی بود که بیشتر بر سیاستهای متعالی تمرکز داشت و در مورد تروتسکی بازگشت به تجزیه و تحلیلی بود که دور قبلا پیشنهاد کرده بود.
نوشتههای تازه به «رویزیونیست» (تجزیه طلب) معروف شدند. به زودی معلوم گردید که پژوهندگان این طریق به جز گسترش چارچوب تجزیه و تحلیل توافق چندانی با هم نداشتند. بگو مگو بر سر مسائل سیاسی متمرکز بود در صورتی که جامعه، فرهنگ، اقتصاد و روابط بین الملل از بحثهای اساسی به دور بود. و اگر چه چنین اجماعی در مورد سیاست در زمان حکومت نیکلای دوم و دولت موقت وجود نداشت، ولی هنگام پیشروی کمونیستها برای در دست گرفتن قدرت و برپایی رژیم شوراها سهم عمده توجه به سیاست را نصیب خود کرد. در مورد تجزیه و تحلیل کلی دو قطب به وجود آمد. شیلا فیتزپاتریک به بلشویکهایی که افکار پشتیبانان خود در طبقه کارگر را به نفع خویش کنترل میکردند، نمیپردازد. و همچنین اعمال دیکتاتورمآبانه سالهای نخست انقلاب را تا حدود زیادی نتیجه رویارویی با مشکلات غیر قابل پیش بینی پس از انقلاب اکتبر میداند. درحالی که ریچارد پایپس که «تجزیه طلبی» به هر شکلی را نمیپذیرفت.
اتحاد شوروی تا سال ۱۹۶۵ تنها کشور کمونیست در جهان بود (به استثنای حکومت دست نشانده مغولستان). مصادره قدرت در اکتبر ۱۹۱۷ موجب تشویق احزاب کمونیستی در اروپا، آمریکای شمالی و سایر نقاط دیگر شد. امیدواری به جلوگیری از گسترش کمونیسم شوروی بر ایجاد دولتهای فاشیست و دست راستی خودکامه و سلطه جو تأثیر کلی داشت. اتحاد شوروی بر خلاف انتظار، رایش سوم را در جنگ جهانی دوم شکست داد. کمونیسم پیروز جنگ شد و ناگهان در اروپای خاوری و چین گسترش یافت و سرانجام یک چهارم سطح خشکیهای زمین را در بر گرفت. دولتهای جدید کمونیستی برخلاف ملیتهای گوناگون خود، در سیاست گذاریها، مؤسسات و آموزهها از نظام شوروی تقلید کردند. جنگ سرد که در اواخر دهه ۱۹۶۰ آغاز شد، تلاشی عالمگیر میان دو نیروی ائتلافی بزرگ به سرکردگی اتحاد شوروی و ایالات متحده به وجود آورد. صلح جهان تا اواخر دهه ۱۹۸۰ که رونالد ریگان و میخائیل گورباچف کشورهای خود را به پذیرفتن یکدیگر وادار کردند، در معرض تهدید بود. نظام شوروی از زمان تکوین در سال ۱۹۱۷ تا هنگام فروپاشی به مدت دهها سال بر سیاست قارهها تأثیر گذار بود.
این کتاب مکتوبات فراوانی را درباره انقلاب روسیه خلاصه میکند، ولی تفسیرها از خود نویسنده است. همیشه بر نیاز به جمعآوری انواع تاریخ – سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و بین المللی – تأکید شده است. خط مشی کلی را میتوان چنین خلاصه کرد. تجزیه طلبان در گسترش میدان عوامل توضیح دهنده انقلاب اکتبر راهی درست در پیش گرفته بودند؛ منتقدان هم تا همان اندازه به درستی اصرار میکردند که اصول و سیاستهای بلشویکها همیشه شدیدا سلطه گرا بوده است.
علاوه بر این، پس از مصادره قدرت به دست بلشویکها، مقاصد و کردار رهبری حزب کمونیست بر تنظیم، تحمیل شرایط، یا تجاوز به تمام جنبههای زندگی مردم در روسیه استوار بوده است. سیاست به ویژه سیاست متعالی بینهایت حائز اهمیت بود. با وجود این، قید و بندها بر رهبران مرکزی حزب کمونیست همیشه شدید بوده است. کمونیستها پیش بینی کرده بودند که به آسانی عهده دار روند تحکیم انقلاب خواهند بود. در عوض خود را حاکم بر جامعهای یافتند که بسیاری از ساختارهای ضروری عقاید، رسم و آرزوی جامعه با آنها مخالف بود. معلوم شد که کوششهای نخستین برای تحمیل خود بر مردم بیهوده است؛ و آنها به اجبار روند کار را تعدیل کردند. اگرچه نوعی جدید از حکومت آفریدند – حکومت تک حزبی، یک مرام و مسلک – ولی مجبور به مدارا شدند. اما در اواخر دهه ۱۹۲۰، شکیبایی نسبت به وضعیت خویش را از دست دادند. به رغم تمایل به سازش با شرایط، به مسلک و دگرگونی کامل متعهد ماندند. انزوای در جهان ادامه روند معهود در جامعه روس را تقویت کرد.
این موضوع تنها به حالت فکری استالین منحصر نبود، بلکه با احساسات اعضای قدیمی حزب و سرنگون کنندگان دولت موقت مطابقت داشت. راه برای آنچه استالینیسم خوانده شد هموار بود. ظهور استالین به صورت رهبری خودکامه از روی ناچاری نبود، زیرا مؤسسات، رویکردها و فلسفۀ مورد نیاز آن پیامد در تاریخ کمونیسم پیش از آن که استالین مهار قدرت برتر را به دست بگیرد، فراهم شده بود. استالینیسم محصول نامشروع لنینیسم بود. لنین، بدون شک آن را نمیپذیرفت، ولی هیچگاه مقام پدری را قاطعانه رد نمیکرد.
نویسنده: علیرضا مجیدی
منبع: تارنمای یک پزشک
.