معرفی کتاب جیمبدترکیبه: ماجراجویی در غرب وحشی
کتاب جیمبدترکیبه: ماجراجویی در غرب وحشی نوشته سید فلاشمن، روایتگر داستان جِیک، پسرک نوجوان دوازدهسالهای، است که مرگ پدرش را نمیپذیرد و با تنها میراث مانده از او که سگی است به نام جیمبدترکیبه، راهی سفری نامعلوم میشود تا پدر را پیدا کند.
دربارۀ کتاب جیمبدترکیبه: ماجراجویی در غرب وحشی
جیمبدترکیبه (Jim Ugly) سگی مغرور از نژاد گرگ کوهستانی است. جیم با کسی خو نمیگیرد، به جز یک مرد. آن مرد پدر جِیک است؛ بازیگری در دنیای آزاد و جذاب غرب آمریکا. پدر ناگهان ناپدید میشود و جیک و سگش مجبور میشوند با یکدیگر متحد شوند، آن هم در سفری ماجراجویانه و عجولانه به کوهستان سییِرا نوادا و شهر سانفرانسیسکو. این کتاب مملو از از شگفتیهای جذاب و ماجراجوییهای تند و سریع است و از بهترین کارهای فلاشمن به شمار میرود.
ایدۀ اصلی کتاب، پذیرش تغییر نگاه و عقیده در افراد است. داستان به ما میآموزد که افراد به مرور زمان و در روند اتفاقات مختلف ممکن است نظرات خود را تغییر دهند؛ برای مثال؛ جیک پس از سفرهایش و آشنایی با خانم ویلهلمینا، در جواب پدرش که از او میپرسد: «او خیلی شبیه مامانت نیست، مگه نه جیک؟» می گوید: «نه، ولی من ازش خوشم میآد.»
مفهوم عمیق دیگری که داستان سعی دارد آن را به مخاطبان بیاموزد امید و تسلیم نشدن است. با وجود تمام ظواهر و گفتههای دیگران، جیک امید خود را برای زنده ماندن پدر از دست نمیدهد و امیدوارانه به دنبال او میگردد. امید معجزۀ اصلی زندگی انسان است.
خواندن کتاب جیمبدترکیبه را به چه کسانی پیشنهاد میدهیم
اگر عاشق کتابهای معمایی و ماجراجویی و حل معما هستید، جیم بدترکیبه کتاب مناسب شماست! این داستان برای کودکان و نوجوانان بزرگتر از نه سال جالب و سرگرمکننده است.
با سید فلاشمن آشنا شویم
آلبرت سیدنی فلاشمن (Albert Sidney Fleischman) که با نام سید فلاشمن نیز شناخته میشود، در بروکلین به دنیا آمد و در ساندیهگو بزرگ شد. او قبل از اینکه داستاننویسی را شروع کند، شعبدهبازی حرفهای و روزنامهفروش بود. او استاد نوشتن رمانهای طنز محسوب میشود و کتابهایش به شانزده زبان زندۀ دنیا ترجمه شده است. از برخی کتابهای او انیمیشن کارتونی نیز ساخته شده است. فلاشمن در سال ۱۹۸۷ میلادی برای داستان کتکخور سلطنتی موفق به دریافت نشان نیوبری شد.
در بخشی از کتاب جیمبدترکیبه میخوانیم
چشمهایم را تنگ کردم و سنگقبرها را که در سیاهیِ شب غرق شده بودند، تماشا کردم. یک لحظه انگار حقیقت تکاندهندهای مثل روز برایم روشن شد. شستم خبردار شد که انگار جیمبدترکیبه یک چیزی میداند. بابایم توی قبرستان دفن نشده بود! بوی او از آن تابوت دربوداغان و کجوکوله نمیآمد! طوری جا خوردم که انگار یکی محکم کوبیده پسِ کلهام.
اَکسی یک تابوت خالی را توی قبر گذاشته بود!
همانجا روی خاک نشستم و خودم را بغل کردم. خشم مثل آب، موج برداشت و همه وجودم را گرفت. چرا اَکسی بهم نگفته بود؟ با خودم گفتم پس مراسم خاکسپاری یک نمایشِ الکی بیشتر نبوده. توی سهراه قطار اسموکتری چه اتفاقی برای بابایم افتاده بود؟ حالا کجا بود؟
از جا پریدم. از فکرکردن به چیزی که از ذهنم میگذشت، ترسیدم. بابایم هنوز زنده بود! به خودم گوشزد کردم که مثل آورورا که برای الماسهای گوربهگورشده خودش را پرپر میکند، خیلی هیجانزده نشوم. مجبور بودم تا وقتی همهچیز معلوم نشده، با احتیاط و آرام پیش بروم. باید اول میفهمیدم راهوچاهم چیست. مطمئن بودم اَکسی نمیخواهد من حقیقت را بدانم و عمراً چیزهایی را که قبلاً به من نگفته، حالا بگوید. راه افتادم سمت خانه.
فهرست مطالب کتاب
- تابوت
- من قرار میکنم
- سهراه قطار اسموکتری
- مسافران
- در تعقیب دماغِ جیمبدترکیبه
- اشتباه
- با خانم ویلیامتِل ملاقات میکنم
- نترس و نافرمان
- نامه
- پنجهکشی
- من بازیگر میشوم
- پیغام
- بویی برای جیمبدترکیبه
- مردی در اتوبوس برقی
- گرگ
- من جیمبدترکیبه را رها میکنم
- بلوفلای
این اثر از نظر موضوعی در دستۀ زیر قرار میگیرد:
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.