جدال دیرین فلسفه و ادبیات بهخاطر مدعاهای این دو رقیب برای تسلّط بر یک قلمرو واحد بوده است. زمانی بود که افلاطون و دیگران بنا داشتند به طرد ادبیات بپردازند آن هم به دلیل تشبث جستن آن به عواطف و احساسات که کنترل آنها از توان خرد خارج است؛ اما نوشتههای اخیر در این باره، درست به همین دلیل که ژانرهای ادبی قادرند احساسات را نیز دخیل کنند، در پی احیای دوبارۀ ادبیات هستند.
تصویری که فلسفه از خویش دارد اغلب به هیئت نگهبان عقلانیت محض است و سبک و فرم فلسفۀ مکتوب کمابیش آگاهانه کوشیده است تا بازتاب دهندۀ این وضع باشد. چنین است که برخی طنزی در این قضیه دیدهاند که افلاطون خود به استفاده از بسیاری از فرمها و صناعات مربوط به همان نوع نوشتاری دست بزند که یکسر از آن انتقاد کرده است. با این همه، فلسفه نیز مجبور است دست به برقراری ارتباط بزند و باید کسانی را که میخواهد اقناعشان کند با استفاده از شیوهها و فرمهای مناسب با غایتش مورد خطاب قرار دهد. البته این غایات میتواند متفاوت باشد. بهنظر میرسد برخی متون فلسفی متون بیش از آن که در پی آموختن یا اثبات کردن باشند، قصد برانگیختن یا ترغیب مخاطب را دارند تا کار بحث و بررسی را شخصاً عهدهدار شوند. و از قضا این درست همان شیوهای است که آثار ادبی میتوانند از آن طریق در قبال فلسفه وارد عمل شوند.
با این اوصاف «فلسفه و ادبیات» چیست؟ آیا صرفاً عبارت است از همپوشانی دو مفهوم بسیار مبهم و غیرقابل تشخیص؟ باید هم در خصوص از میان رفتن مرز بین ادبیات و فلسفه و هم در مورد تفکیک دقیق این دو حوزه از یکدیگر احتیاط بهخرج داد. بیشک کسانی که به دنبال تعاریفی فاقد استثنا و حوزۀ مفهومی مرتب و منظمی میگردند از این کتاب سرخورده میشوند. تنها توصیۀ من به این قبیل افراد این است که نمایشنامۀ شاه لیر اثر شکسپیر را بهدقت بخوانند و تأویل استنلی کاول از آن را نیز مطالعه کنند. آرزوی به چنگ آوردن شناخت مطلق و کامل، و البته سرخوردگی ناشی از دست نیافتن به آن از جمله حقایق زندگی بشر است. زندگیای که احتمالاً مطالعۀ فلسفه و ادبیات به درک آن بسیار کمک میکند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.